کوچه های سرد و تاریک کشـــــان کشــــــان
میخرامد زمزمه میکند آنچه میخواهد بگوید اما. . .
می داند... نمیتواند...
دل قلب آسمان تنهایی
تنهای تنهاست با اینکه دارد هزاران نفر را
اما . . . بدون او هیچ است
میخواهد بنویسد بنویسد از هرچه که هست
دفترش را میگشاید
اولین کلمه... اولین حرف... روی دفتر... تنهـــــایی
دنیا بی کسی تاریکی نمیتواند
گوشه ی چشمش میشود جاری
میچکد روی دفتر... فریاد میزند... خـــدا. . .
من چه کرده ام؟؟؟
سیاهـی... تباهی... عشـــــــــــق
آخــر این عشق چیست؟ معنا و مفهومش؟
نمیداند... نمیخواهد ... هیچ کس را...
باطل شد زندگی اش...
همه چیز را باخت... بخــــاطرش...
کینه ای ندارد اما خسته است.
از همه چیز ... از همه کس...نمیتواند دوست داشته باشد...هیچ کس را
در این جاست که میخواهد عشــــقی بی پایــــــان را...
محبت را...توجه را... از فاصله بی زار است
نهفته است در سینه اش غصه ای...
دوست دارد بگرید اما. . .
نمیتواند دوست دارد بخــــــندد اما. .نمیتواند...
طلســــم بی کسی... کــــــی...چه وقت...چـــــــگونه...
گشوده خواهد شد
ای روزگار چرا من؟؟؟
و باز آخرین حرفش این است
برگـــــرد...ببین...تنهــــــایم
اشک صورتش را فرا گرفته است.
آیـــــــا او میتواند....؟؟؟؟
ببیند... بگرید... بخندد
دگر هیچ نمیفهمه و زمزمه میکند تنهـــایم
ای بی کسی... ولی باز... ای عشق نهفته
دوستت دارم...
نظرات شما عزیزان:
X-themes |